کد مطلب:313713 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:169

قدر آقای خود حضرت ابوالفضل را بدانید که خیلی کارها از دستش برمی آید!
آقای علی میرخلف زاده در كتاب كرامات الحسینیة (ص 118 - 117) آورده است:

1. مداح اهل بیت علیهم السلام آقای میرمحمدی برایم نقل فرمود:

چند روز قبل، یك نفر یهودی در اصفهان كه یك كیسه ی نقره از قبیل گلدان و سایر چیزهای نقره ی قدیمی و پرارزش داشته وارد اتوبوس خط واحد می گردد و روی یكی از صندلی ها می نشیند و كیسه را هم كنار پایش می گذارد و چون راه مقداری طولانی بوده او را مقداری خواب می رباید.

وقتی چشم باز می كند، مشاهده می كند كه كیسه اش نیست. بر سر زنان، پیاده می شود و در راه به آقا قمر بنی هاشم علیه السلام توسل پیدا می كند و یك گوساله نذر می نماید:



[ صفحه 556]



«ای قمر بنی هاشم، من نمی دانم تو كی هستی، اما همین را می دانم كه این شیعه ها به تو توسل می كنند و تو حوائج آنها را می دهی، حالا از تو می خواهم كه مال و داراییم را به من برگردانی و من هم همین الآن یك گوساله نذر تو می كنم».

می گفت آمد درب مغازه ی قصابی، و پول یك گوساله را به او داد و گفت: این گوساله را ذبح كن و به فقرا و مستمندان و مستضعفان بده و بگو نذر ابوالفضل علیه السلام است.

یهودی مزبور می گوید: فردای آن روز آمدم درب مغازه؛ نشسته بودم و در فكر بودم، یك وقت دیدم یك نفر وارد شد و دو گلدان نقره دستش است و می گوید: آقا اینها را می خری؟

نگاه كردم، دیدم گلدان های نقره ی خودم است. گفتم: اینها خوب نقره هایی است و قیمتش خیلی است، من می خواهم اگر باز هم داری با قیمت خوب از شما بخرم.

گفت: بله دارم، اما در منزل است. گفتم: خوب، نمی خواهد بیاوری، می ترسم برایت اسباب زحمت شود و دكاندارهای دیگر بفهمند و تو را اذیت كنند، تو آدرس منزل را بده من خودم با شاگردم می آیم. آدرس را به من داد و رفت. من هم رفتم كلانتری، یك پلیس مخفی را كه از رفقا بود دیدم و جریان را به وی گفتم و او را با خود به سر قرار و آدرس بردم.

درب را زدم، آمد درب را باز نمود و ما را به زیر زمین منزلش برد. دیدم همان كیسه ی خودم است.

به پلیس گفتم: همان كیسه ی خودم است و او نیز اسلحه اش را درآورد و او را دستگیر كرد و به كلانتری برد.

من هم كیسه ی نقره ام را برداشتم و به مغازه بردم.. ای مسلمان ها و ای شیعه ها، قدر آقای خود حضرت ابوالفضل علیه السلام را داشته باشید كه این آقا خیلی كارها از دستشان برمی آید!